سلامی که از دل بیاد باید به دلدار تقدیم بشه، بعد از سلام دل بده به این نقل و کلام که امروز میخوام نقلی بگم از تحفه گل، که جگرسوزه و پرحیرت، پر از حماسه است و حسرت، نقلی که قهرمانش یک زنه هماورد گردآفرید و سودابه و رودابه. نقل تحفهگل که تحفهی بزرگی داشت برای ایران نقلی از شیرزنان با ایمان.
گرمای تموز تیرماهه و سال۱۲۷۲ خورشیدی. این آقا شجاعالدوله حاکم قوچان نشسته بر اریکهی حکومت در دارالحکومه در حال صحبت با دهقانان که ناغافل و بیخبر، پیک شاهی از تهران میرسه، خاکآلوده و غبارگرفته، معلومه تمام راه رو به تاخت اومده، به حاکم قوچان تعظیمی میکنه و میگه حامل خبر مهمی از طرف ناصرالدین شاهه و فیالمجلس طوماری باز میکنه تا پیام شاهی رو بخونه
ولولهای تو مجلس بهپا شده، رمضانخان نگران به جمعیت نگاه میکنه که یک صدای زنانه اما پرقدرت و کوبنده همهی نگاههارو به سمت خودش میکشه:
– های فیروزهایا! پادشاه ما وجود نداشته به شاه روس نهیب بزنه که خاکم رو نمیفروشم؛ شما چی؟ شما هم دل و گردهی یک جواب روشن ندارین؟ روتون میشه یک عمر با خفت و خاری برای بچههاتون تعریف کنین که یک پِخ کردن و ما دممون رو گذاشتیم رو کولمون و فیروزه رو پیشکش اجنبی کردیم؟ جمعیت به جوش اومده، هرآن هر حادثهای ممکنه پیش بیاد. مردم همه یکصدا فریاد میزدن: زنده باد فیروزه… زنده باد ایران…
برای مشاهده فیلم پرده خوانی تحفه گل با اجرای هنرمند فاطمه رمضانی اینجا کلیک کنید