هاوین هنر
اخبار هنری خراسان شمالی

هاوین هنر

امروز: پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳

به نام صحنه، به نام خیال، به نام جانِ تئاتر

روز کارگردان

هاوین هنر/ فاطمه دوست زاده

روز کارگردان، ادای احترام به هنرمندی است که سینما و تلویزیون ایران را با روایت‌های تاریخی و حماسی خود غنی‌تر ساخت. میتوان گفت او نقش مهمی در ثبت و بازآفرینی رشادت‌های مردم این سرزمین ایفا کرد. همایون شهنواز با آثار خود، روح مقاومت و وطن‌دوستی را در دل مخاطبانش زنده نگه داشت. به مناسبت زادروز همایون شهنواز،کارگردان برجسته و خالق سریال ماندگار دلیران تنگستان و روز کارگردان فرصتی دست داد تا قدردان کارگردانان استان باشیم.

در شهری که هر خیابانش قصه‌ای در دل دارد و هر کوچه‌اش به یادگار لحظه‌ای از زندگی است، در میان صحنه‌هایی که بارها روشن و خاموش شده‌اند، کارگردانان، معماران روایت‌اند. آنان که از سکوت، صدا می‌سازند، از سایه، نور، و از کلمات، جهانی که ما را در خود غرق می‌کند.

در این روز، به احترام آنان که با عشق و وسواس، حقیقت را در پرده‌های نمایش ترسیم می‌کنند، به آنان که با نور، با صدا، و با حرکت، زندگی را بازمی‌آفرینند، کلاه از سر برمی‌داریم و فروتنانه می‌گوییم: روزتان مبارک!

مهران رحمانی، در «شکلک»، گذشته را به امروز پیوند زد. دو زوج، در دو برهه‌ی تاریخی، در یک خانه‌ی قدیمی، و سرنوشتی که گذشته و حال را در هم تنید. نرگس و شریف، که به امید زندگی در این خانه پناه گرفتند، ناگهان با ارواح حسن و عالیه، ساکنان دهه‌ی ۳۰، روبه‌رو شدند. گذشته، تنها یک سایه‌ی دور نیست؛ گاهی آن‌قدر نزدیک است که درست در کنار ما نفس می‌کشد. بازی دلنشین آزاده حیدرزاده در نقش عالیه، چنان تأثیری گذاشت که هنوز هم صدای معرکه‌گیری او در ذهنمان زنده است.

حامد عالمی‌پور، در «دایک»، دردی مادرانه را بر صحنه آورد. راضیه بدرانلویی، در نقش دایک، چنان سوگِ مادرانه‌ای را تصویر کرد که داوران جشنواره تئاتر عرفانی پرم روسیه، مبهوت عرفان نقش دایک شدند و او را شایسته‌ی عنوان بهترین بازیگر زن دانستند. غم مادر، غمی است که مرز نمی‌شناسد؛ چه در این سرزمین، چه آن‌سوی دنیا، و چه بر صحنه‌ی تئاتری که حقیقت را بازمی‌تاباند.

محمد شاکری، با «آداب شکار روباه»، صحنه‌ای از تاریخ ساخت که هنوز، در گوشه‌ای از ذهنمان، تصویر آغا محمدخان، در هراس و مرگ، زنده است. سایه‌های خیانت، خشونت، و قدرت، در پس هر دیالوگ پنهان بودند. و حکمت شیردل، با نقش‌آفرینی بی‌نقص خود، افتخاری برای تئاتر این دیار آفرید.

احسان کمالی، در «این خونه به هم ریخته است»، پرده از عشق‌های نافرجام و خانواده‌هایی برداشت که قربانی جنگ شدند. عشق‌هایی که در میانه‌ی صفیر گلوله‌ها خاموش شدند، و خانواده‌هایی که پشت درهای بسته، میان خبرهای مرگ و انتظار، از هم پاشیدند. جنگ، تنها در میدان‌های نبرد نبود، بلکه در همین خانه‌های ساکت، در چشمان منتظر، و در دل‌های شکسته هم جریان داشت.

محمد یحیی آبادی، در «کارنان»، دستی بر زخم‌های اجتماعی گذاشت و قصه‌ی اکبر را به ما سپرد. اکبری که با دستان خالی، با نان خشکش، در بی‌پناهی و سکوت، چشم به دنیا دوخته بود. او در پس هیاهوی زندگی، تنها یک چیز کم داشت: مهر و پناه. و ما، در هر لحظه‌ی نمایش، بی‌پناهی‌اش را حس کردیم.

مهدی کشمیری، در «زندگی او»، خاکستری‌ترین بخش‌های وجودمان را به ما نشان داد. دیپلماتی که نه سیاه بود و نه سفید، نه خوب مطلق و نه بدِ تمام. او مثل خود ما بود، میان تردیدها، در جست‌وجوی معنا، در جدال میان آنچه هست و آنچه باید باشد.

ذکریا شیرمحمدزاده، در «دلبسته»، از قاسم جکرگی گفت. از آن لحظه‌ی تحول، از آن توبه‌ی جاودانه، از آن لحظه که عیاشی در برابر حقیقت زانو زد. او قصه‌ی نوری را گفت که در دل تاریکی، شعله کشید و جان گرفت و جان سپرد.

انسیه حاجی‌زاده، در «سدنا، متولد غزه»، روایتگر فاجعه‌ای شد که در آن، کودکی با وعده‌ی یک جشن تولد، به بیمارستان رفت و دیگر بازنگشت. سدنا، که می‌خواست شمع‌های تولدش در آخرین روز بستری شدنش در بیمارستان را فوت کند، میان آوارها جا ماند. و مادرش، با چشمانی پر از اشک، تولدی را جشن گرفت که دیگر هرگز تکرار نمی‌شد.

برات محمد خیرآبادی، در «عروسی پلنگ»، ما را به دنیای رسمی کهن برد. مراد، جوانی که برای اثبات مردانگی‌اش، باید شکار می‌کرد، اما سرمای بی‌رحم، سرنوشتش را به گونه‌ای دیگر رقم زد. مهرانگیز، که به دنبال مراد رفت، در یک لحظه، تصمیمی گرفت که آینده‌اش را برای همیشه تغییر داد. و این، تلخی رسم‌هایی بود که به بهای جان آدم‌ها نوشته می‌شد.

مهدی فخرانی، در «هناس»، به سراغ زخم‌هایی رفت که هیچ‌گاه بسته نشدند. هیوا، بیست سال است که برای دخترش جشن تولد هشت‌سالگی می‌گیرد، برای دختری که دیگر نیست، برای لحظه‌ای که در زمان منجمد شده است. جنگ، تنها ویرانی خانه‌ها نبود، بلکه زخم‌هایی بود که تا ابد در جان آدم‌ها باقی ماند.

زهرا بهادران با نمایش کمدی موزیکال «شیرهای خان بابا سلطنه» ، داستانی پر از احساس را روایت می‌کند. طیاره دختری است که پس از مرگ مظلومانه پدرش، در غربت به سر می‌برد. اما در بازگشت، مواجهه‌ای تلخ با وطنی به هم ریخته و در هم فرورفته دارد. او با طیاره غربت و جنگیدن تا رهایی را به چشمان ما آورد تا بدانیم وطن، وطن است.

محمد داورپناه با تئاتر «افسانه شاه‌بهرام»، ما را به افسانه‌ها برد، ابوالقاسم یزدانی با نمایش «کله پوکهایش» زهر کشنده زندگی را برای لحظاتی ربود و …

و این‌ها، تنها گوشه‌ای از قصه‌ی صحنه‌های این دیار است. صحنه‌هایی که روزی با نور عباس کیارستمی روشن شدند، با کلمات بهرام بیضایی جان گرفتند، با تخیل علی حاتمی به رویا بدل شدند، و با نگاه داوود میرباقری از تاریخ عبور کردند.

تئاتر، تنها یک هنر نیست، بلکه زندگی است. زندگی در لحظه‌ای که بازیگر، نفس را نگه می‌دارد، در سکوتی که پرده را می‌لرزاند، در اشکی که بی‌صدا بر گونه می‌چکد، و در نوری که بر چهره‌ی بازیگری می‌تابد که روایت را زنده کرده است.

کارگردانان، شما راویان قصه‌های ناتمام هستید. شما سازندگان جهانی هستید که در آن، ما خود را، دردهایمان را، رویاهایمان را، و حقیقت گمشده‌ی زمانه را می‌یابیم. روزتان مبارک، جادوگران صحنه!

و در پایان، به تمامی اساتید و پیشکسوتانی چون جمشید داورپناه، منوچهر محمدپور، حسن عابدی، علی عابدی و تمامی هنرمندانی که نامشان در این نوشته نیامد، اما با هنر، عشق، و تلاش خود، تئاتر این شهر را زنده نگه داشته‌اند، ادای احترام می‌کنیم. شما قلب تپنده‌ی صحنه‌های ما هستید. سپاس از حضور دلگرم کنندتان.

زمستان ۱۴۰۳

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا