هاوین هنر
اخبار هنری خراسان شمالی

هاوین هنر

امروز: جمعه, ۱۶ آبان, ۱۴۰۴

یادنامه‌ای برای استاد ناصر تقوایی

هاوین هنر/ فاطمه دوست زاده
ناصر تقوایی؛ فیلمسازی که دریا را می‌شناخت، خاک را، و آدم‌های میان این دو را.

در روزهای نبودن، یاد او برای بسیاری هنوز مکتبِ دیدن و گفتن است.
این روزها فیلمسازان استان، شاگردان دور و نزدیک استاد، هر یک به زبان خود از رنج نبودن استادی چون ناصر تقوایی نوشته‌اند؛ از ناخدایی که با دوربینش مسیر را نشان داد، نه فقط در سینما، که در زندگی.
در ادامه، یادداشت‌هایی از چند فیلمساز استان را می‌خوانید؛ یادداشت‌هایی که هرکدام، فریمی از دلتنگی‌اند به یاد استاد ناصر تقوایی…

_________________________________________

مهران رحمانی

رفته‌اید استاد…
و انگار با رفتنتان، «ناخدا خورشید» هم فانوسش را پایین کشیده و دریای جنوب در خودش فرو رفته .
دیگر کسی مثل شما نمی‌تواند از دلِ باد و خاک، «داستان یک شهر» بسازد.
در کوچه‌های خیال، هنوز «دایی‌جان ناپلئون» زیر لب می‌گوید: «همه‌ش زیر سر انگلیس‌هاست»
اما ما می‌دانیم این‌بار درد از جایی دیگر است؛ از نبودن شما، از خاموشی صدایی که سینمای ما را بیدار کرد.
از «آرامش در حضور دیگران» گفتید، اما شما شورش نابی بودید در حضور همه‌ی ما.
از «ای ایران» تا «کاغذ بی‌خط»، از «تابستان همان سال» تا «باد جن»،
هر تصویرتان بوی دریا می‌داد، بوی نخل، نمک، آدم و نگاهی که حقیقت را بی‌پروا می‌دید.

رفتید، اما هنوز دوربینِ خیالتان روشن است.
در چشم‌های شاگردان، در قاب‌های ناتمام سینمای این سرزمین.

استاد تقوایی، …ناخدا …
شما فقط فیلم نساختید،
شما روح روایت را در ما کاشتید…
و حالا هر فریم، هر واژه، دلتنگ شماست.

یگانه بودید و یگانه خواهید ماند …
شما هستید، همانگونه که سال‌ها بودین… اثر گذار؛ ولی در سکوتی که حالا همیشگی است…
سکوتی که از هزاران فریاد رساتر است…

والا دروغ چرا؟! تا قبر آ آ آ آ
تو دل همه دوست دارانتان، «اربعین» است استاد…

امیر بیاتی

به عنوان فیلمسازی که در گوشه‌ای از این سرزمین، روایتگر خاک و آدم‌هایش هستم، ناصر تقوایی برای من و بسیاری از دوستانم تنها یک نام نیست؛ او استادی است که به ما آموخت چگونه دوربین را به چشمِ راویِ قصه بدل کنیم، راوی‌ای که هم دردِ جامعه‌اش را می‌فهمد و هم تعلیقِ یک داستان خوب را. سکانس‌هایش مانند قالی‌های اصیل ایرانی، هم ریزبافتی حیرت‌انگیز دارند و هم کلانی باشکوه که از دلِ تاریخ و اسطوره سربرمی‌آورد. دیده‌ام که چگونه ناخدا خورشیدش، نه فقط یک فیلم، که نقشۀ راهی برای فیلمسازانی شده که می‌خواهند ریشه در خاک داشته باشند و شاخه تا افق. تقوایی، این دریانوردِ بیکرانهٔ سینمای ایران، به ما یادآوری می‌کند که هنر متعهد، هرگز کهنه نمی‌شود. یادش مانا و راهش پر رهرو.

حامد ظریفیان
صدای فرهاد در گوشم است: _ کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد…._.زیستن، در این میانه شرق جهان، کار دشواری است، مثل گفتن یک « نه» باشکوه، مثل سر راست و درست نوشتن بر« کاغذی بی خط». نمی دانم شاید مرگ حکم رهایی است از تبعیدگاهی که «داشتن و نداشتن» را معنی می‌کند…

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا